رفتی و با رفتنت همه چیز را محو کردی  حتی ریشه عمیق نگاهت که اکنون حس میکنم دارد می خشکد!!!!

فاصله ما بیشتر از دیوارهای سنگی -بیشتر از گسست رشته نگاه وژرف تر از  نبودنت شده است

هوای امسال بوی تو را نمیدهد و دیگر قلب من احساس نمیکند که همین نزدیکی هایی

از بودنت در یاد فقط یه مشت گرد خاطه مانده . در دستم ان را فشرده ام.انگشتانم می لرزد.شاید این روزها ساده

تر از رویای شبانه و سبک تر از خانه کاغذی روی اب مشتم را بگشایم و یادت را رها کنم.

نمیدانم .

وتردید نقطه اغاز دودلی های من است !!!!!!!